می نویسم...
می نویسم از تو برای تو و دور از تو ....
بدون هراس از خوانده شدن...
بگذار همه بدانند...
می نویسم برای تو...
برای تویی که بودنت را...
نه چشمانم میبیند...
و نه گوش هایم می شنود...
و نه دستانم لمس می کند...
تنها با شعفی صادقانه ...
با دلم احساست می کنم... !!!!
بازهم برای تو مینویسم...
برای تو تا بدانی که یادتو در لحظه لحظه ی من جاریست...
باز هم از دیوارهای فاصله عبور میکنم و در ژرفای لحظه های با تو بودن گم میشوم...
و در آن لحظه رویایی در دریای بی پایان چشمانت غرق میشوم...
تا در آن لحظه در نگاه تو گم شوم...
تا خودم را بیابم... واز زندان لحظه های بی تو رها شوم....
شاید بتوانم به رویای با توبودن برسم...
و چه رویای شیرینی است رویای با توبودن...
رویایی که دست من را به دستان گرم تو میرساند...
آنگاه من در گرمای وجود تو ذوب میشوم در آن زمان دیگر زبان از سخن گفتن عاجز است...
در این رویای دلنشین تنها دلهای ما هستند که باهم نجوا میکنند...
گویی از پیوند دستهای ما روح ما هم به هم پیوند خورده...
و چه زیباست رویای با تو بودن
|